یوما ؛ روایت زنی از 1400 سال قبل برای دختران امروز
گویی ابری است پرباران که تعجیل دارد در باریدن. صدایش میلرزد: ـ آنان اگر یاری کردن میدانستند دخترانشان را زنده به گورستان نمیبردند... یا به این خیال که بزرگانشان پس از مرگ، بیمرکب نمانند شتری را کنار قبر آنان دفن نمیکردند... به سرآستین، اشک از رخسار میگیرد بحریه و بعد: ـ امروز نفرتم از این جماعت افزون گشت... بر در هر خانهای که کوفتم و گفتم به یاری بانویم خدیجه بیایید، دست رد به سینهام زدند... برخی پرسیدند اصلاً خدیجه کیست؟ نمیشناسیمش... برخی گفتند درد حقش است، روزی که با یتیم عبدالله ازدواج کرد، به او گفتیم ما را برای همیشه فراموش کند...
بخشی از کتاب یوما اثری از مریم راهی